نقش

-

در شبی تاریک
که صدایی با صدایی در نمی آمیخت
و کسی کس را نمی دید از ره نزدیک،
یک نفر از صخره های کوه  بالا می رفت
و به ناخن های خون آلود
روی سنگی کند نقشی را
و از آن پس ندیدش هیچکس دیگر.
شسته باران رنگ خونی را
که از زخم تنش جوشید
و
روی صخره ها خشکید.
 
از میان برده است طوفان نقش هایی را
که بجا ماند از کف پایش.
گر نشان از هر که پرسی باز
بر نخواهد آمد آوایش.
 
آن شب
هیچ کس از راه نمی آمد
تا خبر آرد از ان رنگی که در کار شکفتن بود
کوه: سنگین، سرگران، خونسرد
باد می آمد، ولی خاموش.
ابر پر می زد، ولی آرام.
لیک آن لحظه که ناخن های دست آشنای راز
رفت تا بر تخته سنگی کار کندن را کند آغاز،
رعد غرید،
کوه را لرزاند.
برق روشن کرد سنگی را که حک شد روی آن در لحظه ای کوتاه
پیکر نقشی که باید جاودان می ماند.
 
امشب
باد و باران هردو می کوبند:
باد خواهد بر کند از جای سنگی را
و باران هم
خواهد از آن سنگ نقشی را فرو شوید.
هر دو می کوشند.
می خروشند.
لیک سنگ بی محابا در ستیغ کوه
مانده بر جا استوار، انگار با زنجیر پولادین.
سالها ان را نفرسوده است.
کوشش هر چیز بیهوده است.
کوه اگر بر خویشتن پیچید،
سنگ بر جا همچنان خونسرد می ماند
و نمی فرساید آن نقشی که رویش کند
در یک فرصت باریک
یک نفر کز صخره های کوه بالا رفت
در شبی تاریک.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


اثر: سهراب سپهری


تاريخ : 2 / 4 / 1391برچسب:, | نویسنده : یار دبستانی|

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • ایف آی دی