-

ز شوکت فرمانرواییها سرم خالی است
من پادشاه کشتگانم، کشورم خالی است

چابک‌سواری، نامه‌ای خونین به دستم داد
با او چه باید گفت وقتی لشگرم خالی است

خون‌گریه‌های امپراتوری پشیمانم
در آستین ترس، جای خنجرم خالی است

مکر ولیعهدان و نیرنگ وزیران کو؟
تا چند از زهر ندیمان ساغرم خالی است؟

ای کاش سنگی در کنار سنگها بودم
آوخ که من کوهم ولی دور و برم خالی است

فرمانروایی خانه بر دوشم، محبت کن
ای مرگ! تابوتی که با خود می‌برم خالی است


اثر: فاضل نظری


تاريخ : 29 / 5 / 1391برچسب:, | نویسنده : یار دبستانی|

 

بزرگمهر، به نوشیروان نوشت که خلق
ز شاه، خواهش امنیت و رفاه کنند
 
شهان اگر که به تعمیر مملکت کوشند
چه حاجت است که تعمیر بارگاه کنند
 
چرا کنند کم از دسترنج مسکینان
چرا به مظلمه، افزون بمال و جاه کنند
 
چو کج روی تو! نپویند دیگران ره راست
چو یک خطا ز تو بینند، صد گناه کنند
 
به لشکر خرد و رای و عدل و علم گرای
سپاه اهرمن، اندیشه زین سپاه کنند
 
جواب نامه‌ی مظلوم را، تو خویش فرست
بسا بود، که دبیرانت اشتباه کنند
 
زمام کار، بدست تو چون سپرد سپهر
به کار خلق، چرا دیگران نگاه کنند
 
اگر بدفتر حکام، ننگری یک روز
هزار دفتر انصاف را سیاه کنند
 
اگر که قاضی و مفتی شوند، سفله و دزد
دروغگو و بداندیش را گواه کنند
 
بسمع شه نرسانند حاسدان قوی
تظلمی که ضعیفان دادخواه کنند
 
بپوش چشم ز پندار و عُجب، کاین دو شریک
بر آن سراند، که تا فرصتی تباه کنند
 
چو جای خودشناسی، بحیله مدعیان
ترا ز اوج بلندی، به قعر چاه کنند
 
بترس ز آه ستمدیدگان، که در دل شب
نشسته‌اند که نفرین بپادشاه کنند
 
از آن شرار که روشن شود ز سوز دلی
به یک اشاره، دو صد کوه را چو کاه کنند
 
سند بدست سیه روزگار ظلم، بس است
صحیفه‌ای که در آن، ثبت اشک و آه کنند
 
چو شاه جور کند، خلق در امید نجات
همی حساب شب و روز و سال و ماه کنند
 
 
هزار دزد، کمین کرده‌اند بر سر راه
چنان مباش که بر موکب تو راه کنند
 
مخسب، تا که نپیچاند آسمانت گوش
چنین معامله را بهر انتباه کنند
 
تو، کیمیای بزرگی بجوی، بی‌خبران
بهل، که قصه ز خاصیت گیاه کنند

 


اثر: پروین اعتصامی


تاريخ : 17 / 5 / 1391برچسب:, | نویسنده : یار دبستانی|

 
در این روزگار پیر و فرسوده درماندگی،
تا بوده و هست،
فریاد دادخواهی گنجشک را پاسخ، سنگ است.
و بال زخمی و خونینش،
یادگار و نشان مظلومیت ابدی پرنده است




تاريخ : 17 / 5 / 1391برچسب:, | نویسنده : یار دبستانی|



 

تاج خروس های سحر را بریده اند ،
در خاک کرده اند ،
از خاک ، رسته خرمن انبوه لاله ها .
 
ای باد ، گوش کن !
این لاله های خونین فریاد می کشند :
ـ                                                                             بیداری ای سحر ؟
آیا هوای دیدن ما داری ای سحر ؟

 




تاريخ : 7 / 5 / 1391برچسب:, | نویسنده : یار دبستانی|

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • ایف آی دی