تنم بر خاک و دل بر دار
سرم سرگشته و بیزار
نگاهم تا فراسوی زمان اما
دو پایم بر زمینی بی رمق خشکیده است انگار
میان کوچه ها،اینجا
مرا بی وقفه می پاید
خدایی از پس دیوار
مبادا قطره ای دریا بنوشم .
هزاران چشم نابینا
تو را هر لحظه میبوید
مبادا شوق شیطانی
تنت را لاله گون سازد
.
چراغانی پر از خاموش
و دستانت گره خورده
به زنجیر قلندرپوش دل اشرار .
رها کن این کفن ها را
رها شو یار ازین بیهوده دامان ترحم وار
کمند نغمه هایت را
بزن بر کوری چشمان این اهریمن بیمار
بزن رنگی دگر بر بوم این لعنت
که قبرستان نه جای زندگان باشد
بزن مشتی نفس بر روی این تکرار
رها کن این کفن ها را رها کن یار
نظرات شما عزیزان:
اثر: ماردین امینی انبی