چه شد؟ خاک از خواب بیدار شد
به خود گفت: انگار من زندهام
دوباره شکفته است گل از گلم
ببین بوی گل می دهد خندهام
نوشتند چون حرف ناگفتهای
گل لاله را بر لب جویبار
چه شد؟ باز انگار آتش گرفت
همه گل به گل دامن سبزهزار
چنین گفت در گوش گل، غنچهای:
نسیمی مرا قلقلک میدهد
زمین زیر پایم نفس میکشد
هوا بوی باد خنک میدهد
صدای نفسهای نرم نسیم
به بازیگری گفت: اینک منم
که با دستهای نوازشگرم
گلی بر سر شاخهها میزنم
از این سوره سبز و آیات سرخ
کتاب زمین پر علامت شده
زمین گفت: شاید بهشت است این
زمان گفت: گویا قیامت شده
زمین فکر کرد: آسمانی شده
کبوتر گمان کرد: آبی شده
دل سنگ حس کرد: جاری شده
گل احساس کرد: آفتابی شده
به چشم زمین: برفها آب شد
به فکر کویر: آبشار آمده
به ذهن کلاغان: زمستان گذشت
به قول پرستو: بهار آمده
اثر: قیصر امین پور
گاه پيدا و گاه پنهانند
بازي آفتاب و بارانند
سرخوشاني که در سماعي سرخ
پایکوبان و دستافشانند
گر نسیمی ز سوی دوست رسد
باغی از برگهای لرزانند
برگها میروند شاد، ولی
زخمها روی شاخه میمانند
گرچه گل دستهدسته پرپر شد،
باز از این دست گل، فراوانند.
اثر: قیصر امین پور
از تمام راز و رمز های عشق
جز همین سه حرف
جز همین سه حرف سادهی میان تهی
چیز دیگری سرم نمی شود
من سرم نمی شود
ولی...
راستی
دلم
که می شود!
اثر: قیصر امین پور
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود ،صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانهی دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده دردلم
آن گریههای عقده گشا در گلو شکست
ای داد، کس به داغ دل باغ ،دل نداد
ای وای، های های عزا در گلو شکست
“بادا “ مباد گشت و “مبادا”به باد رفت
“آیا “زیاد رفت و ”چرا “ در گلو شکست
فرصت گذشت وحرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد وخدا … در گلو شکست
اثر: قیصر امین پور
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشتهی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنهی شناسنامههایشان
درد میکند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظههای سادهی سرودنم
درد میکند
انحنای روح من
شانههای خستهی غرور من
تکیهگاه بیپناهی دلم شکسته است
کتف گریههای بیبهانهام
بازوان حس شاعرانهام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنهی لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد میزند ورق
شعر تازهی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف میزنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
قیصر امین پور
اثر: قیصر امین پور
گفتی : غزل بگو ! چه بگویم ؟ مجال کو ؟
شیرین من ، برای غــــزل شور و حال کو ؟
پر می زند دلم به هوای غـزل ، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست ، بال کو ؟
گیرم به فــــــــال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو ؟
تقویم چارفصل دلـــــــــم را ورق زدن
آن برگـــــهای سبز ِ سرآغاز سال کو ؟
رفتیـم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سوال و حوصله ی قیل و قال کو ؟
قیصر امین پور
اثر: قیصر امین پور
اثر: قیصر امین پور
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید
محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
... خطوط منحنی خنده را خراب کنید
طنین نام مرا موریانه خواهد خورد
مرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید
دگر به منطق منسوخ مرگ می خندم
مگر به شیوه ی دیگر مرا مجاب کنید
در انجماد سکون ، پیش از آنکه سنگ شوم
مرا به هرم نفسهای عشق آب کنید
مگر سماجت پولادی سکوت مرا
درون کوره ی فریاد خود مذاب کنید
بلاغت غم من انتشار خواهد یافت
اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید
اثر: قیصر امین پور
صفحه قبل 1 صفحه بعد